Monday, December 25, 2006

شونیتا

با زمان می گسترد
می بالد؛
.وبه سرور می نشیند
روح او
قطعات گمشده ای از خاطرات ما
و
جسمش
کلماتی که در فضا رها شده اند
!این فرزند ماست
فرزند من و
!تو

یه نفر

برنامه ی کودک ساعت 4:45
کارتون دکتر هشت پا
...
...
...یه نفرکنترل رویاهای اهالی شهر رو به دست گرفته

Thursday, December 21, 2006

You Lucky Birds




اینجا چقدر صمیمانه سرد است. چه خوب که آدمیان سرمای نگاههاشان را پنهان نمی کنند و فریب گرم لبخند که یعنی : خوشامدی! پیشکش نمی دارند
،چه باشکوه است که بی اعتنا می گذرند بی آنکه آدمی را در آغوش بگیرند و از پس شانه به نگاه از هم بپرسند
هی این غریبه ی ناخشنود؛ در این وقت سال اینجا به چه کار آمده است؟

مردم پراگ بوی لیمو و شهد انگور نمی دهند درست، اما ... کوچه های سرد خلوت بامدادی شان از گرمای هر شانه ای برای خیس گریه های شامگاهی رفتن امن تر است. گریه هایی که می توانند از 67 بار عرض و طول پل تشارل بریج هم پایدارتر باشند ، از 4 گیلاس وایت واین وینا بی رنگ تر و از تمامی راپسودی های ناخوانده ی شوبرت و موتسارت در آن آخرین شب ماندن خاموش و بی صداتر
*
چقدر کبوتر سفید...، خدای من... چرا نمی گریزند ؟ آیا کسی هنوز نشانی آن سلاخ خانه ی پرنده در خیابان نیاوران را که مشتریان شهوتزده در انتظار چشیدن کباب کبوتر و نیمروی کبک در پیاده روش صف می کشند به کبوتران این ،دیار نداده است؟ خوب است من خبرشان کنم که باید از این موجودات مهربان دوپا بترسند
، ....آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااي
!نه، رها كن، کبوتر ترسخورده همان به درد کباب شدن می خورد و بس
.آهای پرنده های میدان اشتفان پلاتز عصرتان به خیر! از ملاقات شما خوشوقت شدم


Wednesday, December 20, 2006

Tuesday, December 19, 2006

خستگی

کسل و واخورده از خراش دادن این همه مانع در راه رابطه ، که انگار این روزها خیلی از من و تو قوی ترند، بیرون پنجره ی کثیف ماشین را نگاه می کنی و می گویی
!حوصله ام سر رفت! چقدر ما زیادیم
راستی حیران مانده ام هنوز؛ که چرا حجم بودنمان در آن لحظه آنقدر سنگین واضطراب آور شده بود، که آنطور، به یکباره، حس مشترک یک خستگی و تنهایی سه نفره را با دلخوری فریاد کشیدی
...

Sunday, December 17, 2006

گاهی


گاهی
شادمانگی ِ آدمی؛
!هموَزن اشرافیت روح سرگردانیست که در یک سالن اپرا ،از جسمش سیلی خورده است

...



Wednesday, December 13, 2006

اکنون

اکنون سبکبارم؛ اکنون در پرواز؛ اکنون می بینم خویشتن را در زیر پای خویش؛
.اکنون خدایی در من رقصان است

شب های پراگ


Praha at night seems like a naked beauty inviting you to a mild kiss...

روی سخن

در کوهستان کوتاه ترین راه از چکاد است به چکاد
اما بهر آن تورا پاهایی بلند باید. گزین گویه ها می باید چکادها باشندو آنان که روی سخن به جانب شان است تنومند و بلند بالا
چه کسی در میان شما هم خندیدن تواند و هم اوج گرفتن؟